بایگانی برچسبها: ائتلاف
تفالی به نامههای محمد مصدق، به نیت گشایش مشکل جنبش سبز
31 اکتبر 2011
نوشته شده توسط در «اکنون قدری از جبههی ملی عرض کنم که چون نخواست با نظریات بنده راجع به تجدید نظر در اساسنامه و آییننامه موافقت کند دست از کار کشید و جبهه منحل گردید. نظریاتم این بوده: اشخاص منفرد که در هیج اجتماعی نیستند وارد جبههی ملی نشوند و همچنین اشخاصی که در اجتماعات هستند همان اجتماعات آنها را انتخاب کند. در مملکت مشروطه از افراد کاری ساخته نیست، افراد را باید اجتماع خودشان انتخاب کنند تا پشتیبان آنها باشند.»
این اخطار مصدق بود به سیاستمداران سرگشته و محافظهکاری که هفت سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، و بعد از آنکه ابر و باد و مه و خورشید و سپس جان اف کندی، دست به دست هم دادند و، فضای اندکی فراهم شد تا تلاش برای آزادی از سر گرفته شود؛ همچنان در دنیای بستهشان به دور خود میچرخیدند. در این دوران مصدق در زندان-تبعیدگاه خود در احمد آباد به سر میبرد و تنها راه ارتباط با او نامههایی بود که در ملاقات با فرزندانش دست به دست میکرد. او در این نامه که به تاریخ ۴م تیرماه ۱۳۴۳ برای دکترعلی شایگان، یکی از اعضای سابق جبههی ملی ارسال کرده، مینویسد:
«نمایندگان شورای جبهه که روح اجتماعات از انتخابشان بیخبر است مسوول (پاسخگو) هیچ اجتماع نبود و چنین توضیح داده میشد که آنها مسوول کنگرهای هستند که هر دوسال یکبار باید درتهران تشکیل شود، خلاصه اینکه اعضای شورا نه مسوول بودند، نه جمعیتی داشتند که پشتیبان آنها باشد. برخی افراد که منفرد وارد شورا شده بودند مقصودشان این بود وقت خود را در یک اجتماع بگذرانند و برخی دیگر ماموریت داشتند که در کار جبهه نظارت کنند و گزارش خود را به جاهای لازم برسانند، به همین دلیل بود که جبهه ملی در این دوره نتوانست کوچکترین قدمی در راه مصالح مملکت بردارد.»
مطلب از اینقرار است که در فضای سیاسی گشایش یافتهی سال ۱۳۳۹، تعدادی از چهرههای سیاسی ِ کوشا در جبههی ملی سابق، ترغیب شدند که برای تجدید کوشش سیاسی خود، از راه مکاتبه با مصدق کسب تکلیف کنند. اما مقاومت این گروه محافظهکار و عافیتطلب در برابر راهنمودهای مصدق، بار دیگر پروندهی برنامهی ناتمام را به بایگانی سپرد. هرچند به دنبال این انصراف، گروههای دیگری به ویژه از نیروهای سیاسی جوانتر در ادامهی تعامل با مصدق به نتایج مطلوبی دست پیدا کرده و موفق به تدوین و تصویب اساسنامهی مورد نظر مصدق گردیدند، اما دیگر ازفرصتهای فراهم شده اثری باقی نمانده بود. بدون تردید تجربهی منحصر به فرد مصدق در تشکیل یک جبههی سیاسی برای دستیابی به هدفی معین، و پیروزی ناباورانهی این جبهه در دستیابی به نخستین هدفهای خود، مصدق را در جایگاه یک راهنمای عمل و جهتنمای سیاسی برای فعالیت مجدد سیاسی قرار میداد. از این گذشته، آنچه این صلاحیت را دو چندان کرده و می کند، شکست ناباورانهی اوست. از اینجهت که آن شکست، ریشه در همان منبع نخستین پیروزی دارد. به عبارت دیگر او و برنامههایش از همان پلکانی سقوط کرد، که از آن بالا رفته بود. بیگمان مصدق در سالهای زندان و تبعید در قلعهی دورافتادهی احمدآباد، گریز و گزیری از مرور دقایق و جزییات، و چگونگی تشکیل و تجزیهی جبههی سیاسی معروف، نداشته است. تا آنجا که شنیده شده، به مجموعهی نقدها ونظرات دیگران، و کتابها و اسناد منتشرشده به زبانهای دیگر نیز از جانب فرزندانش و برخی محققان و منتقدان و مترجمان دسترسی داشته است. بنابراین انتقاد او از اساسنامهی جبهه و تاکید و تکیهاش بر دواصلی که مورد قبول شخصیتهای دستاندرکار جبهه قرار نگرفت، برآمده از تجربهی گرانسنگش در دوران جنبش ملی کردن صنعت نفت و شناخت عمیقش از سپهرسیاسی کشور و نیروهای سیاسی و اجتماعی آن بود.
مصدق از یکسو با ورود افراد منفرد، به عنوان شخصیت حقیقی به شورای جبههی سیاسی مخالف بود، و از سوی دیگر بررسی صلاحیت نامزدان ورود به شورا را از سوی هیات اجراییهی جبهه، عملی لغو ونادرست میدانست. البته از نظر مصدق این دواصل از هم قابل تفکیک نبود و در صورت پذیرش اصل اول، اصل دوم به خودی خود منتفی میشد. او معتقد بود که هر سازمان و گروهی که پایبندی خود را به هدف بنیادین جبهه که آزادی و استقلال کشور باشد اعلام کند، میتواند به عضویت جبهه درآمده و نمایندهی خود را برای عضویت در شورای جبهه معرفی نماید. او می گفت «شورای مرکزی جبهه باید از تمام احزاب و دستهجات و سازمانهای صنفی و محلی تشکیل شود، تا جبهه تقویت شود و مورد احترام ملت باشد.» به نظر او «اعضای شورا باید هرکدام موکلانی داشته باشند، و این کار وقتی صورت خواهد گرفت که هر فردی در حزب خود از طریق مبارزه شخصیتی پیدا کند.» در اندیشهی مصدق، «اشخاص بی موکلی را که کنگره یا شورا انتخاب کنند، آلت دست اشخاصی میشوند که توصیه به انتخابشان کردهاند.» بنابراین «هیچ فردی که در یک اجتماع عضویت نداشته باشد نمیتواند وارد شورای جبههی ملی شود.» او همچنین در رد اصل ۳۹ اساسنامه مدون از سوی شخصیتهای جبهه، که میگوید: «مدارک مربوط به احزاب در دبیرخانهی جبههی ملی محفوظ خواهد ماند.» اعتقاد دارد که در این صورت اعضای شورای مرکزی از حق ویژهای برای گزینش افراد و یا سازمانهای سیاسی برخوردار خواهند شد، که با ضرورت بنیادین تشکیل جبهههای سیاسی منافات دارد. مصدق دریافته بود که اعضای شورای جدید جبهه، در تلاش برای حفظ امتیازات انحصاری ممکن و گشادهدستی در مذاکرات با دربار یا نمایندگان سفارتخانهها چنین قیدی را در اساسنامهی جبهه منظور کردهاند. او در این مورد اشارهی جالبی به ستارخان کرده و در جواب نامهی شورای مرکزی جبهه در تاریخ ۲۹ اردیبشت ۱۳۴۳ مینویسد:
«جبهه یک ادارهی دولتی نیست که پروندهی کارمندان را بایگانی کند و عدهای از ما بهتران به تجسس در آن بپردازند و این عمل سبب شود که جبهه از عضویت افراد فداکار بکاهد. آن روز که مرحوم جنتمکان ستارخان قد علم کرد و در راه آزادی و استقلال وطن قدم برداشت کسی به او نگفت که سابقهی خود را بیان کند.»
سرجمع نظریات مصدق پیرامون دو بند مورد اشاره این است که جبهه باید پشتوانهی اجتماعی داشته باشد؛ بنابراین باید از احزاب و جمعیتها و اصناف تشکیل شود، نه شخصیتهای منفرد. از این گذشته باید مسوولیت انتخاب نمایندگان احزاب و جمعیتها را به خود سازمانها واگذاشت، و شورای موسسان هیچ دخالتی در انتخاب اعضاء نداشته باشد. به این ترتیب ضمن گشترش پشتوانهی اجتماعی جبهه، به دلیل مسوولیتی که اعضای شورا در برابر احزاب و جمعیتهای متبوع خود دارند، راه بر مذاکرات پنهانی منفردین با اصحاب قدرت بسته خواهد ماند. از نظر مصدق اگرچه در مورد سازمانهای سیاسی نیز امکان توافق خارج از چهارچوب جبهه وجود دارد، اما به هرحال سازمانهای سیاسی ناچارند تا پروای اعضا و هواداران خود را داشته باشند؛ و در هرصورت نیز نتایج اقداماتشان پنهان نخواهد ماند. مصدق معتقد بود که ضرورت تشکیل جبههی سیاسی ضروریاتی دارد که از آن جمله است، «اعمال مناسبات دموکراتیک بر اساس پشتوانههای اجتماعی واقعی.» از اینرو در نامهی دیگری به هیاترییسهی شورای مرکزی جبههی ملی به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۴۳، مینویسد:
«در آن پیام (به کنگرهی جبههی دوم) عرض نمودم که دربهای جبهه را باید به روی احزاب و اجتماعات و دستهجات باز گذاشت .. مقصود اینجانب از آن پیام این بود که جبهه تشکیل بشود از احزاب و جمعیتها و دستهجاتی که حاضر بودند در راه آزادی همه چیز خود را فدا کنند. که در این گروه دانشجویان فوق آنها بودند چونکه تحصیلکرده بودند و در سیاست آلوده نشده بودند. این احزاب و دستهجات اینها با اینکه نه شورای حزبی داشتند و نه کنگره، با کمال نظم میآمدند و اظهارات خود را میکردند و متفرق میشدند. با این حال مورد توجه جبههی ملی واقع نشدند و چه تحقیری از این بالاتر که نگذاشتید نمایندهی خود را خودشان انتخاب کنند؟ و جبههی ملی ولایتا از طرف آنها دو نفر دانشجو را انتخاب کرد. و این همان انتخاباتی است که دولت از افرادی به نام ملت ایران برای نمایندگی میکند.اگر آقایان با این نوع انتخابات شبیه به انتخابات مجلس موافقید، چرا جبههی ملی تاسیس کردهاید؟»
همانطور که بالاتر اشاره شد، تلاشهای مصدق اگرچه به تدوین اساسنامهی جبههی سوم انجامید، اما به نوشداروی بعد از مرگ سهراب مانند شد. بنابراین فرصت آن فراهم نگردید تا بر سر یکی از گرهگاههای مهم تشکیل این صورت از جبهههای سیاسی توافقی صورت بگیرد، تا آشکار شود که چنین چهارچوبی در عمل، آنهم در بستر سیاسیاجتماعی ایران تا کجا میتوانست به پیش رود. این گرهگاه، همانا نسبت حضور احزاب وجمعیتهاست در جبههی ملی، بر اساس گستردگی پشتوانهی اجتماعی آنها. در بخش دوم این مقاله، با محور قرار دادن این گرهگاه و از زاویه نظرات مصدق، مشکلات و موانع تشکیل جبههی سیاسی در بستر جنبش سبز مورد بررسی قرار میگیرد.
این مقاله در سه راه جمهوری منتشر و در اینجا باز نشر می شود
Advertisements